لیبرالیسم کلاسیک یک ایدئولوژی
سیاسی، شاخه ای از لیبرالیسم است که از آزادی مدنی و دولت محدود تحت حاکمیت
قانون دفاع می کند و بر بازار آزاد تأکید می کند. لیبرالیسم کلاسیک در قرن نوزدهم در اروپا و آمریکا توسعه یافت.
لیبرالیسم در قاموس سیاسی نظریهای است که خواهان حفظ درجاتی از
آزادی در برابر هر نهادی است که تهدید کننده آزادی بشر باشد. لیبرالیسم در
زمینه اندیشههای اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات
اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است.
اصطلاح دیگری که در این رابطه وجود دارد، لیبرالیسم مذهبی است که به معنای
اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بی ایمانی است.
لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی ( سرمایه داری ) اطلاق میشد
که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایهداری صنعتی علیه اشرافیت
فئودالی
مبارزه میکرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد.
لیبرالها
در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقهای در حال رشد و بالنده بودند.
آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب میکردند،
میخواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه
یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم
بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود.
در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و
درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق میشود.
در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر
اساس اندیشههای ”مارکسیسم – لنینیسم“، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده
گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار میرود. لیبرالیسم در این مفهوم از
نمودهای فرصتطلبی و فردگرایی و بی بندوباری است .
به طور کل
لیبرالسم مکتب فکری است که فردیت را مبنا قرار میدهد و اصل را بر فرد
میگذارد و ایجاد یک فضای رقابتی برای رشد ابتکاری فرد و در نهایت به فراخور
آن جامعه، اما سوسیالیسم ( مارکسیسم – لنینیسم نحله ای فکری از مکتب
سوسیالیسم است ) برخلاف آن مبنا را بر جامعه میگذارد و سعی دارد با محور
قرار دادن جامعه به رشد و تعالی زندگی فردی برسد.
جان لاک ازجمله اولین بنیان گزاران لیبرالیسم کلاسیک اجزای لیبرالیسم :
لیبرالیسم، مولف از اجزایی است که از ترکیب آنها، این نظام فکری
ساخته میشود، این اجزاء به قرار زیرند: بدبینی به قدرت (خصوصاً قدرت
مطلقه) و کوشش جهت مهار قدرت دولت از طریق:
۱) دموکراتیک کردن دولت:
دولت دموکراتیک بیشترین بخت و امکان را
برای تأمین آزادی و برابری دارد. دولت دموکراتیک از نظر لیبرالها ”دولت
حداقلی“ است. دولتی است که مدام کوچک میشود. حوزه فعالیت آن محدود و از
نظر قانونی به شدت تعیین شده و تحت نظارت است.
۲) رواداری، تساهل و تسامح:
تعقیب سیاستهایی که تساهل، و تسامح و
آزاد بودن وجدان را محقق نماید. جان لاک معتقد بود که اصل نخست لیبرالیسم
(نخستین اصل زندگی اجتماعیِ انسانی و بخردانه) رواداری است. قبول دیگری،
قبول تفاوت و تمایز، قبول اینکه حقیقت نهایی پیش من یا در انحصار من نیست.
من باید با دیگری ارتباط یابم، مکالمه کنم، به تفاهم برسم، تفاوتهای مان
مشخص و برجسته شوند. دموکراسی معنایی جز این ندارد. با کسی که مثل من نیست
چنان زندگی مشترک را طرح میریزم که آزادی هر دوی مان تأمین شود. میکوشم و
میخواهم که با دیگری به فهم مشترک از جهان دست یابم.
۳) نفی پدرسالاری:
زندگی خوب و خیر به افراد بستگی دارد. دولت نمیتواند
و نباید نظر خودش را در زمینه سعادت و زندگی خوب، به شهروندان تحمیل کند.
افراد باید از قدرت اجبارکننده دولت در امان باشند.
۴) جدایی نهادی قوای حکومتی (تفکیک قوای مجریه، مقننه و قضاییه):
ما اصل
تقسیم قوا را مدیون لیبرالها هستیم. مونتسکیو آن را پیش کشید. اصلی که در
قانون اساسی بیشتر کشورها آمدهاست و در بسیاری موارد زیر پا گذاشته
میشود. اصل باید، به حداکثرِ ممکن رساندنِ این جدایی باشد. در عین حال
لیبرالها به نکتهٔ مهمی تاکید دارند: قوه قضاییه باید به طور کامل مستقل
از سایر قوا باشد.بدون قضاتِ مستقلِ قدرتمند، که از حقوق شهروندان در مقابل دولت دفاع میکنند، دموکراسی معنایی نخواهد داشت.
۵) حاکمیت قانون:
عبارت مشهور لیبرالی که تکیه بر اهمیت اصلی دارد که امروز همه از
آن یاد میکنند: حاکمیت کامل قانون، برابری شهروندان در برابر قانون و… مبارزهای که لیبرالها آن را
مهمترین نکتهها میدانند. هر مصوبهای، قانون نام میگیرد. قانون باید
عادلانه باشد و هر قانونی باید برابری و آزادی کلیه شهروندان را به رسمیت
بشناسد.
۶) فردگرایی:
حفاظت از استقلال و شأن شخصی افراد در برابر اجبار دولت،
کلیسا و جامعه. فردگرایی از یک سو به معنای حفاظت از استقلال افراد است و
از سوی دیگر معنایی ژرفتر هم دارد: گسترش خلاقیتها وتوانهای آفریننده
افراد. قبول فرد به عنوان کسی که حق دارد و باید بتواند که زندگی خود را
چنان که میخواهد سامان دهد. این به معنای قبول شان و مقام انسانی او
است.
۸) آزادی:
صیانت از آزادیهای اساسی عقیده، بیان، اجتماعات، دین. آزادی
در لیبرالیسم آنقدر مهم است که بسیاری گوهر لیبرالیسم را آزادیخواهی
دانستهاند و گفتهاند لیبرالها افرادی هستند که در صورت تعارض هر امری با
آزادی، آزادی را انتخاب میکنند. ( این جمله “ولا تکن عبد غیرک و قد جعلک
الله حرا ” بمعنی ” برده دیگری مباش، که خدا تورا آزاد آفرید ” امام اول
شیعیان، علی بن ابیطالب را که در وصیت به پسرش حسن بن علی در نامه 31 نهج
البلاغه گفته است را بسیاری مرجعی برای سازگاری آزادی خواهی لیبرال با
اسلامگرایی میدانند ).
۹) برابری:
تساوی و برابری در مقابل قانون، دادگاهها و
محاکم، برابری امکانات و فرصتها. آنچه در لیبرالیسم کلاسیک به عبارتهای
بالا تعریف برابری بود، در لیبرالیسم امروزی پیشرفتهتر و کاملتر شدهاست.
متفکران لیبرالی چون راولز، رورتی، پاتنام و دورکین با طرح عدالت هم چون
انصاف به شکل تازهای از برابری (خاصه برابری در حوزه اقتصاد) دفاع
میکنند و آن را هم ارز با آزادی پیش میکشند. لیبرالیسم امروزی مفهوم
برابری را به معنایی جدید پیش میکشد.
۱۰) جدایی نهاد دین از دولت:
تفکیک
نهادهای دینبنیاد از نهادهای عقلبنیاد، نفی دینِ دولتی و دولت دینی.
کسانی که دولت دینی و دین دولتی را رد میکنند، در واقع یک آموزهٔ لیبرالی
را پیش میکشند. آنان در گام بعد باید بپذیرند که قانونهایی که زندگی
انسانها را نظم میدهند باید از متن همین زندگی واقعی نتیجه شوند و نه از
متون کهن یا بهتر بگوییم تاویل و تفسیرهای خاص از متون کهن. این هم یکی از
مهمترین آموزههای لیبرالی است که قانونها باید مستقل از هر سنت و هرگونه
تفسیر متون به زندگی واقعی وابسته باشند. لیبرالها همواره دین را در
حوزهٔ خصوصی میپذیرند. آنها به یکی بودن نهاد دین و نهاد دولت اعتراض
داشتند و دارند. لیبرالها ضددین نیستند. آزادی دین یکی از اصول بنیادین
لیبرالیسم است. برخلاف مارکسیستهای ارتدکس که در صدد نفی کامل دین، حتی از
قلمرو زندگی خصوصی و اخلاق شخصی بودند (چون دین را افیون تودهها
میپنداشتند) لیبرالها بر این اعتقادند که هرکس حق داشته باشد بنا به
اعتقادات دینی خود، زندگی شخصیاش را نظم دهد. اما قانون مدنی استوار به
آموزههای هیچ دین خاصی نباید نباشد. بلکه باید آزادی دین در قلمرو زندگی و
اخلاق شخصی را تضمین کند. قانونی که استوار به آموزههای دینی خاص باشد
نخواهد توانست آزادی تمام ادیان را تضمین کند.
۱۱) سرمایهداری:
مطابق تعریف
دایرهالمعارف آکسفورد (۱۹۸۸)، سرمایهداری: ”یک نظام سازماندهی اقتصادی،
مبتنی بر رقابت بازار است، که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله تحت
مالکیت خصوصی هستند و افراد یا شرکتها آن را مدیریت میکنند.“ از نظر
لیبرالها، پایبندی به آزادی مستلزم تأیید نهادهای مالکیت خصوصی و بازار
آزاد است. بازار، قدرت را پراکنده و تجزیه میکند و تصمیمگیری را آسان
میسازد. بازار برای تحقق آزادی سیاسی نیز لازم است. وقتی که دولت تنها
منبع درآمد و اشتغال باشد، جایی برای آزادی یا مخالف واقعی وجود
ندارد.
۱۲) تفکیک جامعه مدنی از دولت:
جامعه مدنی شبکهای از انجمنها و
جمعیتهای خودمختار و مستقل از دولت است که شهروندان را در ارتباط با مسائل
مورد علاقه عموم به هم پیوند میدهد، و با صِرفِ موجودیت یا عملشان
میتوانند بر سیاست عمومی تأثیر بگذارند. جامعه میتواند از طریق این گونه
انجمنها و جمعیتهای آزاد، خود را سامان دهد و اعمال خود را هماهنگ کند و
به نحو قابلتوجهی جهت سیاست دولتی را تعیین کند یا تغییر دهد. این
انجمنها تمرین ”خود حکمرانی“ اند. برای خود حکمرانی باید تعداد بیشماری از
این نوع انجمنها در جامعه وجود داشته باشد. ( در اصطلاح عمومی به این
انجمن ها، NGO گفته می شود.)
۱۳) تفکیک عرصه خصوصی از عرصه عمومی:
کارکرد حوزه
عمومی، عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق گفتوگوی آگاهانه و اجماع
عاقلانهاست.پلورالیسم: پذیرش تنوع و تکثر معرفتی و اجتماعی و تایید
سبکهای مختلف زندگی. تجربهٔ قرن بیستم نشان داد که تنها براساس اعتقادات
لیبرالی است که تنوع و تکثر در همهٔ جنبهها زندگی همه روزه، اندیشهها و
هنرها پذیرفته میشود. تمامی نظامهای اجتماعی و فکریای که بر اساس انتقاد
به لیبرالیسم ساخته شدند، با تمام نیرو مانع چندگانگی و تکثر زندگی و
اندیشه شدند. از کمونیسم استالینی و مائویی تا فاشیسم و نازیسم، خواهان
”یونیفورم“ بودن، خواهان یک شکل شدن و یک شکل به نظر آمدن. خواهان وحدت
کامل همهٔ افراد ( افرادی مختلف با نظرگاههای مختلف و تجربههای انسانی
متفاوت). چنان که پل ریکور یادآور شده مبنای اصیل ”اندیشه قبول تنوع
اندیشهها“ لیبرالی است. در نظامی فکری که تنوع انسانها ستایش میشود
(نظامی که به صراحت خود را فردگرا میخواند) میتوان به دو چیز مطمئن بود: 1
- به شکوفایی توانهای آفرینندهٔ هر فرد . 2 - به امکان مکالمه و رسیدن به
تفاهم و هم نظری و همدلی.
۱۴) خردباوری:
عقل میان همه انسانها مشترک است، ما
میتوانیم از طریق تعقل جامعهمان را بهبود ببخشیم، اعتقاد به مجاب کردن
طرف مقابل از طریق استدلال عقلانی.
۱۵) حقوق بشر:
حقوق بشر مجموعه مطالباتی است
که همه انسانها صرفاً به موجب انسان بودن خود به گونهای منصفانه استحقاق
دارند که آنها را بخواهند. در قرن هفدهم، این مطالبات را حقوق طبیعی
مینامیدند و مدعی بودند که از طبیعت ذاتی فرد فرد انسانها ناشی میشوند.
در سدههای بعدی ابتدا مفهوم حقوق انسان و سپس حقوق انسانی جایگزین آن شد.
از نظر کانت حقوق افراد را باید رعایت کرد، چون آنها موجودات عقلانی قادر
به اطاعت از قانون اخلاقیند. از نظر او با انسانها همواره باید همچون هدف،
و نه هرگز چون وسیله رفتار شود. مطابق این معیار، تجاوز به حقوق دیگران
همان رفتار کردن با آنان به صورت وسیله صرف و لذا غیرمجاز است.
۱۶) اصلاحگری در
برابر انقلابیگری:
انقلابیگری از آموزههای چپ و اصلاحگری از آموزههای
لیبرالهاست. لیبرالها، انقلاب به معنای تغییرات دفعی بنیادین ساختارهای
سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی و … را ناممکن و نامطلوب میداند؛ اما
سوسیالیست ها ( چپ ها ) این روش را برای رسیدن به اهداف خود مطلوب می
دانند.
۱۷) نخبه سالاری :
لیبرالیسم بیشتر مبنی بر نوعی نظام هماهنگ است که در
آن با تقسیم قوا در طبقات مختلف جامعه مدنی و سیاسیون، نخبگان در سطح تصمیم
گیری در جهت منافع عامه در عرصه سیاسی قرار میگیرند، آموزه ای که در مقابل
پوپولیسم یا عوام گرایی است و به نوعی رقیب عوام گرایی محسوب می شود؛ چون
لیبرالیسم مخالف عوام گرایی در تصمیم گیری است، بلکه فردیت را بیشتر ارج می
نهد و فردیت نیز با نخبه گرایی سازگار تر است تا عوام گرایی.
انتقادات
وارده بر لیبرالیسم :
میتوان و باید لیبرال دموکراسی را نقد
کرد. فمینیستها تفکیک حوزه خصوصی از حوزه عمومی را به پرسش گرفته و
میگویند تمام ظلمها و بیعدالتیها لزوماً دارای منشا سیاسی نیستند، بلکه
بسیاری از آنها دارای منشا اجتماعیاند. به گمان آنها امر خصوصی را نباید
از امر سیاسی جدا کرد. حوزه خصوصی و نهاد خانواده باید دموکراتیک شوند.
سوسیالیستها:
اقتصاد بازار لیبرالی را به پرسش میگیرند و خواهان توزیع عادلانه ثروتاند. اجتماعگرایان فردیت انتزاعی بدون تاریخ، فاقد سنت و بیلباس و بیهویت لیبرالها را به پرسش میگیرند.
اسلامگرایان
:
آزاد بودن دینی ، فکری ، جنسی و …. لیبرالی را به باد انتقاد میگیرند و
معتقدند که در یک جامعه اسلامی نباید آزادی ها به آن صورت که لیبرال ها
معتقدند وجود داشته باشد چون این امر را سبب اشاعه فساد میدانند.
به طور کل و با وجود ناقص بودن علم بشری در تئوری پردازی،
نمیتوان گفت که تمام اموزه های لیبرالی مطلق اند و باید به طور کامل اجرا
شوند و از همین حیث است که هر گروه و مکتب فکری غیر لیبرال ضمن پذیرش
آموزههایی از مکتب لیبرالی و احترام گذاشتن به آن، یک یا چند آموزه
لیبرالی را نقد و اصلاح میکند، که این امر درحقیقت راهگشای جامعهای
آزادتر، برابرتر و منصفانهتر می شود چون بر طبق همان اصل تکثرگرایی
لیبرالی، هنگامیکه دریک جامعه آزاد انواع و اقسام از مکتب های فکری موجود
باشند که بتوانند در کنار یک سیستم پویا با هم به رقابت بپردازند، میتوان
امیدوار بود که حاصل ترکیب و رقابت آنها یک نظام پویا و مطلوب باشد؛ اما در
یک نظام تک حزبی ( توتالیتر) انتظار رقابت و پویایی از سیستم داشتند، دور
از واقع می نماید و اصولا نظام های تک حزبی بیشتر به سمت حالت های بحرانی
در درون خود حرکت می کنند که بعد از یک دوره مقدماتی تشکیل و یک دوره حفظ
تشکیلاتی به یک دوران انحلال درونی می رسند و بیشتر این انحلال با تغییرات
دفعی و غیر قابل پیشبینی و اصولی همراه است، اما در نظام های لیبرال به
دلیل تنوع و تکثر، امکان زایش و پیدایش روش های نوین و رقابت این روشها و
اصلاح اصولی حکومت بسیار بیش تر است و به نوعی میتوان گفت لیبرالیسم به
خاطر دموکرات بودن و تکثر گرا بودنش بهترین نوع حکومت است، چون کم هزینه
ترین آنهاست، شما در حکومت استبدادی باید هزینه زیادی برای تسلط و حاکم
کردن حرفتان بر کرسی بپردازید و این انرژی زیادی از شما می گیرد، اما در یک
نظام لیبرالی این مسئله صرف انرژی به نفع شماست، چون انرژی شما به جای خرج
شدن در راه بستن روزنه های اعتراض و سرکوب و … در جهت ثبات کشور و توسعه
آن خرج می شود و از این بابت حتی اگر شما فردی قدرت طلب و خودنمای تاریخی
نیز باشید، این حستان بیشتر ارضا می شود، چون شما هم محبوب هستید و هم موثر
و قدرتمند !
درمورد اصل اقتصاد آزاد یا باز لیبرالی هم، بعضی
اقتصاد دانان نیز، معتقدند که نظام مبتنی بر سرمایه داری و بدون دخالت
دولت، تنها در جوامعی امکان دارد که طبقه متوسط ، اکثریت جامعه راتشکیل
دهند و درکشورهایی مانند ایران که اکثر مردم از طبقه فقیر می باشند، عملکرد
لیبرالیستی اقتصادی باعث عمیق ترشدن شکاف بین دو طبقه فقیر وسرمایه دار می
شود یعنی به فقیر تر شدن فقرا و ثروتمندتر شدن ثرو تمندان می انجامد.
البته نحله فکری جدیدی از مکتب لیبرالیسم به نام نئولیبرال ها این اصل را
مسبب رشد ابتکاری جامعه میدانند و معتقدند که در صورتیکه فقرا بسیار فقیرتر
شوند و در جامعه رها شوند، براثر فشار وارده از فقر دست به رشد ابتکاری
زده و عده ای از انها تبدیل به قشر متوسط میشوند، لذا این نحله منشعب شده
از لیبرالیسم به این گونه سیاست ها در کشورهای درحال توسعه اعتقاد بسیار
دارد که جای نقد نیز، بسیار دارد.
روی هم رفته ، لیبرالیسم کمک
بزرگی به پیشرفت و توسعه دنیا در زمینه های مختلف از جمله، علم، سیاست،
آزادی و …… کرده است و با وجود همه انتقاداتی که بر ان وارد است هنوز هم به
عنوان برترین مدل سیاسی موجود در کشورهای توسعه یافته مطرح است و نمیتوان
به خاطر برخی ضعف های آن، آن را مردود و مضر دانست، بلکه باید با اجتهاد در
آن به نظریه های جدیدتر و پویا تری رسید که ضمن دارا بودن آموزه های اصلی
آن، بتوانند ضامن عدالت اجتماعی، جنسی ، اقتصادی، بهداشتی، دینی و …..
بشود.
منابع:
منابع:
از صفحه مطالب اقتصادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر